شعرفردا

ساخت وبلاگ

امکانات وب

برای که برای چه در این شبزار می سوزی

برای اغلب میهن همان خوبان ذراتی!

مناسک می تنی تابان چو مدح کربلای دوش

تو خود جُویی ز خوبان باش امان از حرف طاماتی

سعیدتابان

شعرفردا...
ما را در سایت شعرفردا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parvazdartariki بازدید : 79 تاريخ : چهارشنبه 28 دی 1401 ساعت: 20:09

یک تکه حرفم بر لب دریای احمرعاری ز باران عمل سلطان دفتربا دست خالی شعر جاری جامهٔ جنگما را چه به تیر و تفنگ و تیغ و خنجروقتی هنر آمد به کام خلق زنجیرتش می زند در خرمن خیس ستمگرای شب روان خفته در آوار تردیدای من شکفته در نفاق زخم بستر!ای گمشده در فرش پر نقش زمانهای کر شده از داد قوی آب کوثرکو گرد شب کوب خروش اسب هایتکو غیرت رخوت کش شاهین جوهرای من تو آرایشگر فرهنگ بودیشور و شرت گوید که داری مسلک خرای رفته در کنکاش یک کف لقمه نانخاموش شو زین صحبت سفاک و ساغرآنان که بر دستان سرخ لاله رفتندخندیده اند از غیرت خلق قوی تر!وجدان نمی ماند به پشت سد تردیددانم نمی مانی خموش و خوار و کمترسعیدتابان شعرفردا...ادامه مطلب
ما را در سایت شعرفردا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parvazdartariki بازدید : 84 تاريخ : چهارشنبه 28 دی 1401 ساعت: 20:09

اهل دل بودیم و حُسن دیگری در ما نبوددست ما و تار گیسویی اگر پیدا نبودقصهٔ این کاروان تسبیح دست عمر بودتسبیح لغزان گسست و کاروان مانا نبوددانهٔ تسبیح خاکی گر که راه حق نرفتاین همه تیغ کثیف از پیکرش رسوا نبودما ز حیوانات اِنسی ماجراها داشتیمچارپایان این همه نافهمی اعلا نبودکاروان دیگری و قصه های دیگریآسمان تنها شهود مردم حالا نبود«ایزد اَر پولی به من،عقلی به بی عقلان دهد»این همه چین و شکن بر صورت دانا نبود!کی نگارا بخشش دون مایگان بخشودنیستگر که بخشش چاره بودی این همه مزدا نبودعاصفا دیبای ستارالعیوبت باز کناو نمی داند،تو فهمت فاتح رسوا نبود؟گفت تنویری ز کنج عقل سرگردان منبا خودش جنگد هر آنکس عقل را کارا نبودسعیدتابان شعرفردا...ادامه مطلب
ما را در سایت شعرفردا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parvazdartariki بازدید : 88 تاريخ : چهارشنبه 28 دی 1401 ساعت: 20:09